لبخند خدا
تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:لبخند,خدا, | 17:14 | نويسنده : سودای دل

نگاهم روی دستانی که روبرویم دراز بود ثابت ماند.چشم گرداندم و از سمت دیگری رفتم که جلویم سبز شد:

-کجا مادمازل؟باور کن طاعون نداریم!

به پاهایم خیره شدم:

-شما طاعون ندارین اما دستم که به دستتون بخوره هردو طاعونی می شیم!

-آهان پس تو طاعون داری؟

-نه،شیطونه که مارو با گناهمون طاعونی می کنه!

بلند خندید و گفت:

-از شیطان می ترسی؟نترس یه ترم که مشروط شه می فهمه نباس واسه استادش سروری کنه!

-دلیل کارم ترس از شیطان نیست!

-نکنه چون از خشم خدا می ترسی...

حرفش را قطع کردم و با آرامش شیرینی گفتم:

-نه،چون به لبخند خدا امیدوارم!

(دیالوگ هایی که خودم نوشتم)

 


برچسب‌ها:
سلام
تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1398برچسب:سلام,خوس آمدید,خدا, | 14:23 | نويسنده : سودای دل

 

♥به نام خداوند بنام♥

سلام به همه دوستان عزیز

خوشحال میشم اگه من رو قابل بدونید و همراهیتون با وبلاگم همیشگی باشه

لطفا به هر پست امتیاز() بدید!

♥خداوند♥

تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود؛

 تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد؛

باپای شکسته هم میتوان سراغش رفت؛

تنها خریداریست که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد؛

تنها کسی است که وقتی همه رفتن، میماند؛

وقتی همه پشت کردن، اغوش میگشاید.

خدا را برایتان ارزو دارم

 

 

 

 


برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 صفحه بعد