لبخند خدا
تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:لبخند,خدا, | 17:14 | نويسنده : سودای دل

نگاهم روی دستانی که روبرویم دراز بود ثابت ماند.چشم گرداندم و از سمت دیگری رفتم که جلویم سبز شد:

-کجا مادمازل؟باور کن طاعون نداریم!

به پاهایم خیره شدم:

-شما طاعون ندارین اما دستم که به دستتون بخوره هردو طاعونی می شیم!

-آهان پس تو طاعون داری؟

-نه،شیطونه که مارو با گناهمون طاعونی می کنه!

بلند خندید و گفت:

-از شیطان می ترسی؟نترس یه ترم که مشروط شه می فهمه نباس واسه استادش سروری کنه!

-دلیل کارم ترس از شیطان نیست!

-نکنه چون از خشم خدا می ترسی...

حرفش را قطع کردم و با آرامش شیرینی گفتم:

-نه،چون به لبخند خدا امیدوارم!

(دیالوگ هایی که خودم نوشتم)

 


برچسب‌ها:
صفحه قبل 1 صفحه بعد